عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸)، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
عمل کردن، به کار بردن، برای مِثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸)، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مِثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود: پینه بسته ست جفتۀ هردو بس که از حکه کون بکون زده اند. محسن وضیحی (از آنندراج). - مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود: پینه بسته ست جفتۀ هردو بس که از حکه کون بکون زده اند. محسن وضیحی (از آنندراج). - مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
به آذین کردن: نوروز جهان چون بت نوآیین از لاله همه کوه بسته آذین. کسائی مروزی. ببستند (رومیان) آذین ببیراه و راه برآواز شیروی پرویزشاه برآمد هم آواز رامشگران همه شهر روم از کران تا کران. فردوسی. ببستند آذین بشهر اندرون پر از خنده لبها و دل پر ز خون. فردوسی. بدان شهر بودیش جای نشست همه شهر سرتاسر آذین ببست. فردوسی. تبیره ببردند و پیل از درش ببستند آذین همه کشورش. فردوسی. ببستند آذین بشهر و براه که شاه آمد از دشت نخجیرگاه. فردوسی. ببستند آذین براه و بشهر همی هر کس از کام برداشت بهر. فردوسی. ابر فروردین گوئی بجهان آذین بست که همه باغ پرند است و همه راغ حریر. فرخی. فضل بن حمید اندر آمد مردمان شهر آذین بستند. (تاریخ سیستان). و شهر را آذین بسته بودند آذینی از حد و اندازه گذشته. (تاریخ بیهقی). و صحن گیتی را بنور علم و معرفت آذین بستند. (کلیله و دمنه)
به آذین کردن: نوروز جهان چون بت نوآیین از لاله همه کوه بسته آذین. کسائی مروزی. ببستند (رومیان) آذین ببیراه و راه برآواز شیروی پرویزشاه برآمد هم آواز رامشگران همه شهر روم از کران تا کران. فردوسی. ببستند آذین بشهر اندرون پر از خنده لبها و دل پر ز خون. فردوسی. بدان شهر بودیش جای نشست همه شهر سرتاسر آذین ببست. فردوسی. تبیره ببردند و پیل از درش ببستند آذین همه کشورش. فردوسی. ببستند آذین بشهر و براه که شاه آمد از دشت نخجیرگاه. فردوسی. ببستند آذین براه و بشهر همی هر کس از کام برداشت بهر. فردوسی. ابر فروردین گوئی بجهان آذین بست که همه باغ پرند است و همه راغ حریر. فرخی. فضل بن حمید اندر آمد مردمان شهر آذین بستند. (تاریخ سیستان). و شهر را آذین بسته بودند آذینی از حد و اندازه گذشته. (تاریخ بیهقی). و صحن گیتی را بنور علم و معرفت آذین بستند. (کلیله و دمنه)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
جلو گرفتن. در برابر مانع و سد پدید آوردن. راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست. سعدی. تواول نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود. سعدی. ، بستن و مسدود کردن قبل از دیگری. تقدم و سبقت در انسداد
جلو گرفتن. در برابر مانع و سد پدید آوردن. راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست. سعدی. تواول نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود. سعدی. ، بستن و مسدود کردن قبل از دیگری. تقدم و سبقت در انسداد
کمر را بستن، آماده شدن مهیاشدن کمربستن، یامیان را چست بستن، کمر را محکم بستن، کاری را بجد آماده: شدن (همه روز قصد را میان چست بسته وای بس که بانواع تلطف گرد دل او بر آمدم)
کمر را بستن، آماده شدن مهیاشدن کمربستن، یامیان را چست بستن، کمر را محکم بستن، کاری را بجد آماده: شدن (همه روز قصد را میان چست بسته وای بس که بانواع تلطف گرد دل او بر آمدم)
آماده جنگ شدن، مهیا شدن، آماده گشتن: (همیشه کلک تو از بهر آن کمر بسته است که تا نفایس (معایش) اهل هنر کند تقریر)، (کمال اسماعیل نسخ دیگر) : (سبو کشان همه در بند گیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده)، (حافظ) یا کمر بستن آب. منجمد شدن یخ بستن آب. یا کمر بستن در کاری. آماده و مهیا شدن برای اجرای آن
آماده جنگ شدن، مهیا شدن، آماده گشتن: (همیشه کلک تو از بهر آن کمر بسته است که تا نفایس (معایش) اهل هنر کند تقریر)، (کمال اسماعیل نسخ دیگر) : (سبو کشان همه در بند گیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده)، (حافظ) یا کمر بستن آب. منجمد شدن یخ بستن آب. یا کمر بستن در کاری. آماده و مهیا شدن برای اجرای آن
در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
نصب کردن خیمه از پارچه تنک و لطیف: (میدهد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب خ) (حافظ)، نصب کردن کله: (چون مهد خواهر تبریز بمدینه رسید شهر را آیین بستند و کله بستند)
نصب کردن خیمه از پارچه تنک و لطیف: (میدهد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب خ) (حافظ)، نصب کردن کله: (چون مهد خواهر تبریز بمدینه رسید شهر را آیین بستند و کله بستند)